امیر پارساامیر پارسا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

امیرپارسای کوچولوی ما

ماهگرد هفتم

امیر پارسا جون هر چند که خیلی دیر اومدم عکساتو بزارم تو وبلاگت ولی بالاخره اومدم. جشن تولد هفتمین ماهت رفتیم خونه بابایی. جدیدا یاد گرفتی که اگه وسیله ای یا چیزی رو دوست داری ولی دستت بهتش نمیرسه با پات بهش لگد میزنی سر کیک تولدت هم همین بلا رو آوردی.  راستی اگر نه دستت برسه نه پات یه وسیله ای که دستته رو پرت میکنی سمت اون چیزی که میخوای. مثلا چند روز پیش یکی از توپای استخر توپاتو انداختی توی ظرف ماست. ...
8 فروردين 1392

خونه تکانی عید

خونه تکانی امسال ما به کمک گل پسر نازمون یه کمی سخت تر ولی لذت بخش شده بود. به قول بابا حسین وقتی به گل پسر نگا می کردیم خستگی از تنمون در می اومد. امیر پارسا هم عیدش بود چون هر کاری که دلش میخواست میکرد. وقتی فرشا رو جمع کرده بودیم با روروئک  دو قدم بر میداشت و بقیه راه رو سُر میخوردو کلی ذوق. خلاصه که کم مونده بود کله ملق بزنه. جالب اینجاست که خسته هم نمیشد. بعد از تمیز کاری هم نوبت رسید به حموم کردن گل پسر. بعدش خشک... بعدش سشوار...   اینم از کمک کردن پسرم. ...
8 فروردين 1392

ویرایش

از همه  ی بازدید کننده های وبلاگ امیر پارسا معذرت خواهی میکنم. ببخشید که یه مدته عکسای وبلاگ باز نمیشه. یه مشکلی پیش اومده که متاسفانه باید تموم عکسا رو دوباره آپلود کنم. بخاطرهمین تاریخ همه ی نوشته هام عوض میشه.   ...
6 فروردين 1392

شش ماهگی

قربون پسر نازم بشم که شش ماهه شد. اینم ششمین ماهگرد. امیر پارسا جونم بابا خیلی رو تولدای شما حساسه. تولد پنج ماهگی شما رو نتونستم بگیرم. یعنی وقت نشد چون خیلی روزای شلوغی بود . بابا حسینت هنوز یادش نرفته و دلخوره. ببخشید امیر پارسا جونم     بابا حسین خیلی دوست داره هر چی خودش میخوره به شما هم بده. حالا هر چقدرم بهش بگیم این  نی نی ما هنوز کوچولوه گوش نمیده.   مامان قربون نگاهات بشه.   ...
6 فروردين 1392

یلدات مبارک

پسر نازم این اولین شب یلدای عمر شماست. ان شا الله 120 بار دیگه هم این شبو ببینی. قربون اون چشات برم گل مامان. امسال برا اولین بار شب یلدا خونه بابایی و مامانی بودیم. آخه سالهای قبل که آقا جون(خدا بیامرز) و مامان بزرگ(خدا بیامرز) زنده بودن میرفتیم اونجا. از یکی دو  سال قبل هم میرفتیم خونه مامانجون ولی چون امسال آقا جون یه کمی مریض بود ، نرفتیم. راستی خونواده عمو مجتبی هم اونجا بودن و خیلی خوش گذشت.تا ساعت یک خونه بابایی بودیم و بعدش اومدیم خونمون. از چند وقت پیش شایعه شده بود که امشب آخرین شب دنیاست و فردا صبح خورشید دیگه طلوع نمیکنه. ولی صبح که بیدار شدیم دیدیم نوستراداموس بدبخت اشتباه کرده. واقعا اگه نوستراداموس پی...
6 فروردين 1392

یه ماهگی

نی نی لالا کرده.... اولین باری که رفتم عروسی   بعضی وقتا یه کمی شیطون میشم     مثلاً ، لباسامو خیس کردم مامانو بابا مجبور شدن منو آویزون کنن که خشک بشم   ...
6 فروردين 1392

خرابکاری های امیر پارسا جونم

گل پسر نازم دیگه داری کم کم شیطون وبازیگوش میشی. الهی مامان فدات بشه. وقتی یه خبر تازه از خرابکاریتو به بابات میگم اول از همه کلی ذوق میکنه و نازت میکنه بعدشم یه شکم سیر میخنده وبهت افتخار میکنه. یادمه که اولین بار یه لیوان نوشابه رو از روی میز انداختی و ریخت رو فرش. اول من هاج و واج مونده بودم که چه جوری دستت به لیوان رسید؟! بعدشم کلی خندیدیم. از خرابکاری بعدیت بگم برات. چند وقت پیش خونه بابایی بودیم. سر سفره نشسته بودیم که ناگهان با سرعت با روروئک اومدی و شیشه نوشابه افتاد تو ظرف بابایی و ظرف شکست. منو بگو داشتم از خجالت میمردم. نمیدونستم چجوری معذرت خواهی کنم . شیطون بلا ... قبض تلفن : یه شب ...
6 فروردين 1392

مروارید

امیر پارسا جونم 5 ماه و 28 روزه بودی که بالاخره دو تا مروارید خوشگل از لثه پایینی دیده شد. خیلی اذیت شدی تا دندونای خوشگلت در اومد. الهی من فدات بشم که چقدر هم تو این مدت ضعیف شدی. حدود 15 روز قبل از دندون در آوردن سرما خوردی و مجبور بودم بهت دارو بدم. بعد از سرما خوردگی هم حدود 5 روز مریض شدی( اسهال) واسه همین  لاغر شدی. الهی مامان قربونت بشه. مامانی هم زحمت کشید همون روزی که مرواریدات در اومد برات آش دندونی درست کرد. پارسا جونم راستی یادم رفت بگم که روز 8 محرم بردمت همایش شیرخوارگان حسینی.ان شاالله به حق جضرت علی اصغر خدا مواظب همه نی نی ها بعدشم نی نی ما باشه. آمین. چون صبح زود بیدار ش...
26 آذر 1391

کارای عجیب

پارسا جونم بعضی وقتا یه کارای عجیب و بامزه ای انجام میدی. اون موقع ست که آدم دوست داره گازت بگیره.  جالب اینجاست که یه دوره خاص یه کار خاص رو انجام میدی مثلا سه چهار روز پشت سر هم زبونتو نشون میدادی. یا هر وقت میگفتیم پارسا ماهیت کجاست سریع زبونتو نشون میدادی و بعد از سه چهار روز دیگه یادت میرفت .   تو هر برهه از زمان یه کار جالب انجام میدی و دیگه بعد از چند روز اون کار رو تکرار نمیکنی.  جالبه....     یکی دیگه از کارای جالبت اینه که با لذت شروع میکنی به خوردن انگشت شصت پات .     یا اینکه موقع تماشای تلویزیون مثل آدم بزرگا پاهاتو میندازی رو هم .الهی مامان ...
26 آذر 1391