غلت زدن
پسر قشنگم ببخشید که خیلی دیر به دیر وبلاگتو آپ دیت میکنم. آخه این روزا خیلی خیلی شیطون شدی (ماشاالله) . یه لحظه هم نمیشه به حال خودت بذارمت. یه بار که فقط برای چند ثانیه تنها بودی کلی خرابکاری کردی ، مثلا: وقتی رفتم تو آشپزخونه و برگشتم دیدم که ظرف فرنی رو برگردوندی روی روروئک یا اینکه یکی از گلهای بامبو رو گرفته بودی و میخواستی به زور بگیریش و بدبختو خفه کنی.
خلاصه که کمتر وقت پیدا میکنم که بیام از کارای جدیدت بگم و تو وبلاگت عکس بذارم.
پارسا جونم اولین باری که تونستی خودت به تنهایی روی شکم برگردی من داشتم با مامانی تلفنی صحبت میکردم که ناگهان از دیدن تو شگفت زده شدم و پشت تلفن جیغ کشیدم . مامانی هم ترسید. منم سریع دوربینو آوردم که ازت عکس بگیرم .
ولی دستای کوچولوت زود خسته میشه و با همون سر و صدای خودت بهمون میگی که منو برگردونید. آخه خودت نمیتونستی برگردی البته الان چند روزی میشه که خودت یاد گرفتی برگردی.